کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

آخرین پست سال 91

امسال با وجود پسرکم بهترین و زیباترین سال عمرم بود. امسال غمها و سختی های کمی داشت! شایدم زیاد بود ولی با وجود کوروش به چشم من نیومد! امسال سالی بود که من به انگیزه و عشق کوروش زندگی کردم و معنی عاشقانه بودن بی توقع رو با تمام وجودم درک کردم. سالی بود که تونستم با نی نی کوچولوی پارسال که فقط به من نیاز داشت و ارتباط زیادی نمیتونستم باهاش برقرار کنم, بازی کنم! باهاش حرف بزنم و اون حرفامُ بفهمه و با زبون خودش بهم جواب بده! سالی بود که کوروش به من گفت مامان!! امسال سعی کردم از سالهای پیش خوش بین تر به زندگی نگاه کنم. سالی که سعی کردم از همیشه مهربون تر باشم. ( نمیدونم چقدر موفق بودم ولی من دارم سعی میکنم ) امسال برای من سا...
28 اسفند 1391

فردا با مامان علی کوچولو پروما قرار داریم ( عکس اضافه شد )

الان مامان علی کوچولو که چند روزِ مشهدن تماس گرفت و با هم قرار گذاشتیم فردا ساعت 11 صبح بریم پروما همدیگه رو ببینیم.آخ جون آخ جونـــــــــــ!اینقد ذوق دارم. یه هدیه خیــــــــلی کوچولو برای علی کوچولو مامانای مشهدی اگه خواستین فردا ساعت 11 صبح بیاین پروما قسمت سرزمین بازی بچه ها همدیگه رو ببینیم . مریم جون مامان عسل , فهیمه جون مامان محمد   صدرا و مامان ریحان عسلی ! اینا رو میدونم مشهدن! بازم هر کی دیگه هم بود بیاد خوشحال میشیم. بفرمایید ادامه مطلب     یه هدیه خیـــــــــــــــــــــلی کوچولو از طرف کوروش به علی توشولو اولین دیدار  ...
28 اسفند 1391

پاندا= پاتوق ما :دی ( 26.12.91 )

دیشب خونه مامان اعظم بودیم و من به شقایق ( دختر عمه کوروش که کلاس پنجمه ) گفتم با ما بیاد خونه ما! هم اون تعطیل شده و تنهاست! هم خودم دوسش دارم و از همه مهمتر کوروش عاشق مهمونِ و با شقایق و یگانه خیلی خوبه! بعد دیگه همون دیشب رفتیم هایپر یه عالمه خوراکی خریدیم. پاستیل و پفک و از این تند تندا که اشک میریزی و میخوری ( اسمش چیه عایا؟ )  لواشک و مغز تخمه و کیک کاکائویی. دیشبم تا ساعت 2 و نیم با شقایق و کوروش بازی میکردیم.  امروز صبح ساعت 10 با صدای زنگ در بیدار شدیم    دایی رضا اومده بود دیدن کوروش.  زودی هم رفت. براای ناهار  از دیشب خورش کرفس گذاشته بودم توی آرامپز! ساعت 1 ظهر دیگه کرفسِ باهام داشت حــــــــــرف می...
26 اسفند 1391

گردش مادر-فرزندی در پروما+ مهمونی اسفند ماه معلما

سه شنبه قرار بود با مریم بریم پاندا بچه ها بازی کنن! ولی دخترِیِ شوهرر ذلیل باز زد زیرش و گفت میخوایم با قوم شوشو بریم باغ پیشواز چهارشنبه سوری! منم دیدم کوروش دلش تو خونه گرفته حاضر شدیم و رفتیم پروما. اینقدر خوش گذشــــــــــت! خدا کنه به کوروشم خوش گذشته باشه. به من که وقتی کوروش هست همیشه خوش میگذره. ساعت 11 شب بود که  اومدیم خونه و بعد از صرف شام خوابیدیم. امروز از ظهر رفتم خونه مامانم و عصر حاضر شدم محمد رسوندم خونه خانوم تجدد یکی از همکارای مهربون و گل سابقم. اینقدر با مهشید و انسی و دینا و ویونا جنگولک بازی دراوردیم و عکس گرفتیم. کوروشم که خونه مامانم بود. دلم براش یه ذره شده بود به خدا. کاش اینقدر فوضولی نمیکرد خونه مردم با خ...
24 اسفند 1391

بی نهایت دوست دارم کوروشم!

هیچ وقت فکر نمیکردم یه روزی یه موجودی رو اینقدر تا این حد دوست داشته باشم! وقتی تو چشات نگاه میکنم و بهت میگم کوروش تو هم منُ دوست داری و با سر تایید میکنی, وقتی الکی دستمُ میذارم رو صورتم که فکر کنی خوابم توام سریع لباتُ میچسبونی رو لپمُ یه گاز محکم میگیری بعدشم دماغمُ میگیری تو مشتتُ با قدرت هر جه تمام تر صورتمُ میگردونی سمت خودت, وقتی یه چیزی رو میخوای بعد نمیشه بهت بدمش و یه جیغ دخترونه, از اونا که تازگیا یاد گرفتی برای رسوندن منظورت میکشی, وقتی پی پی کردی و میخوام عوضت کنم و خوشگلی چشاتُ از اون زاویه میبینم! وقتی  الکی میخندی و 6 تا دندون درشت و خوشگلت میزنه بیرون و  قفسه سینت از خندیدن زورکیت بالا پایین میپره, وقت...
22 اسفند 1391

خدایـــــــــــــــــــــــــا!

امشب دو تا وبلاگ خوندم که قلبمُ تکون داد!  بمیرم برای دلت عزیزم بمیرم   ( کلیک )  بچه ها برای سلامتی الینای ناز کوچولو دعا کنین خواهــــــش میکنم از خوندن این وبلاگ ( کلیک ) هم خوشحال شدم. خدایا شکرت که دل یه مادرُ بعد از 3 سال شاد کردی! خدایا مرسی! خیلی دوست دارم. خیـــــــــــلی  ...
20 اسفند 1391

تولدت مبارک محمد جون

3 بار نوشتم هر 3 بار پرید! واقعا خورد تو ذوقم! خلاصه میگم: 1)عذر منُ به خاطر این همه تاخیر در نوشتن و جواب ندادن به کامنتا بپذیرید. کنجکاوی های یه کوچولوی 14 ماهه واقعا این امکانُ از من گرفته که هر وقت خواستم بیام اینجا 2) دیروز (5 شنبه ) تولد محمد بود. مامان اعظم اینا رو دعوت کردم و کارامُ صبج انجام دادم و ظهر ناهار رفتیم خونه مامانم آبگوشت دور همی رو زدیم بر بدن و برگشتیم خونه البته به علت برف بی سابقه ای که رو زمین نشسته بود راه 10 دقیقه ای رو نیم ساعتِ اومدیم 3) صبح قبل از رفتن خونه مامانم برنجُ صاف کردم ولی دم ندادم گوشتا رو سرخ کردم و با 1 کاسه آب با شعله کم گذاشتم پخته شه و تو یه ماهیتابه دیگه 2 تا پیاز بزرگُ 1 بوته س...
18 اسفند 1391

سلام به امید زندگی مامان! مرد مهربونم کوروش جون ( کوروش خوبم در 14 ماهگی )

این روزا اینقدر تو خوب و مهربونی که نمیتونم بگم چقدر!! همش میخوای بهم کمک کنی! سر فرشُ میگیری میندازیش بالا زیرشُ تی میکشی!! موبایل بابا رو میبری رو سرامیکا پرت میکنی تا به 4 تیکه مساوی تقسیم شه و بعد شروع میکنی به سر هم کردنش! حمیدرضا رو خیلیــــــــــ دوست داری! در واقع همه بچه ها رو دوست داری و نازشون میکنی و سرتُ میذاری رو پاهاشون و با صدای نازک باهاشون حرف میزنی! هنوز نمیتونی هدف دار مامانُ بابا بگی ولی با حرکات دست و ص داهای خاصی مفهومتُ میرسونی! مامان اعظم میگن بابا هم تا 4 سالگی نمیتونسته خوب حرف بزنه ولی خدا رو شکر الان جبران میکنه!! گویا تو هم به بابا رفتی! اگه بفهمی با یه کاری میتونی توجه ما رو به خودت جلب کنی, در حین ...
13 اسفند 1391